ساقی دم

درد عشقی را چشیدم هیچ از جان نگذشت
گفتم این جان مست که شد او نگذشت

دیدار با حق کشیدم هیچ از جان نگذشت
او زیبانگر خرامان من و عشق نگذشت

گفتم که دلم فردا که رسد او زان نگذشت
زان دل گه گذشت مجنون نگذشت

هستی که دگر بار گشت به نامم خان نگذشت
یک ساز دگر گشت به نامم او نگذشت

عطار که دید به جانم آن مهد نگذشت
غرش شیر را که دیدم او ساز دگر ره نگذشت

پرده عشق را دریدم یک دم نگذشت
آن دم که دیدم یک بار غم باز نگذشت

ساقی که دگر یار نداشت یک دم نگذشت
او خداست و از من هیچ دم نگذشت

 

 


مجنون یار منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

غذای خشک گربه و سگ سیم و کابل سیمند کابل طرفداران واکینگ دد فیلمو تی وی هیأت دارالشفاء رضوانشهریزد mehrshad,s life xar درمیس طب - فروشگاه کالاهای بهداشتی و پزشکی